کد مطلب:148677 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

شفاعت امام حسین از عبدالکریم حائری
یكی از عجایبی كه در مورد مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری قدس سره مؤسس حوزه ی علمیه ی قم، موثقین نقل می كنند این است:

ایشان در موقعی كه سرپرستی حوزه ی علمیه ی اراك را به عهده داشتند، برای حضرت آیت الله حاج آقا مصطفی اراكی نقل كردند: هنگامی كه من در كربلا بودم، شبی كه سه شنبه بود، در خواب دیدم، شخصی به من گفت: شیخ عبدالكریم كارهایت را انجام بده، سه روز دیگر خواهی مرد، من از خواب بیدار شدم و متحیر بودم گفتم: البته خواب است و ممكن است تعبیر نداشته باشد.

روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، روز پنج شنبه كه تعطیل بود با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم در آنجا قدری گردش و مباحثه ی علمی نمودیم تا ظهر شد، نهار را همانجا صرف كردیم، پس از نهار ساعتی خوابیدیم، در همین موقع لرزه ی شدیدی مرا گرفت، رفقا آنچه عبا و روانداز داشتند روی من انداختند، ولی همچنان بدنم لرز داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسیار وخیم است، به رفقا گفتم: زودتر مرا به منزل برسانید. آنها وسیله ای فراهم كرده و زود مرا به شهر كربلا آورده و به منزلم رساندند.

در منزل، بی حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد و در این میان به یاد خواب سه شب پیش افتادم، علایم مرگ را


مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خواب، احساس آخر عمر كردم.

ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه می كردند و گفتند: «اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم.»

در همین حال با توجه عمیق قلبی به ساحت مقدس حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام متوسل شده و عرض كردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است، كاری نكرده ام و زاد و توشه ای تهیه ننموده ام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا علیهاالسلام از من شفاعت كنید، كه خدا مرگ مرا تأخیر اندازد تا فكری به حال خود نمایم.»

بدون فاصله پس از این توسل، دیدم شخصی نزد آن دو نفر كه می خواستند روحم را قبض كنند آمد گفت: «حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: شیخ عبدالكریم به ما توسل كرد و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت كردیم كه عمرش را تأخیر اندازد، خداوند اجابت فرمود، بنابراین شما روح او را قبض نكنید.»

در این موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: «سمعا و طاعة؛ گوش به فرمان هستیم و اطاعت می شود.» سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده ی امام حسین علیه السلام (سه نفری) صعود كردند و رفتند.

در این وقت احساس سلامتی كردم، صدای گریه و زاری شنیدم كه بستگانم به سر و صورت می زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشمانم را گشودم، دیدم چشمانم را بسته اند و به رویم چیزی


كشیده اند، خواستم پایم را جمع كنم ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ پایم) را بسته اند.

دستم را برای برداشتن چیزی بلند كردم، شنیدم می گویند: «ساكت شوید، گریه نكنید كه بدن حركت دارد.» آرام شدند رواندازی كه بر روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز كردند، با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهید، آب به دهانم ریختند، كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و به حمدالله از آن حالت به كلی خوب شدم، این موهبت به بركت مولایم حضرت امام حسین علیه السلام بود، آری به خدا قسم. [1] .


[1] گنجينه ي دانشمندان، ج 1، ص 304 - يكي از دوستان مورد اطمينان مي گفت: من اين ماجراي عجيب را بدون واسطه از مرحوم آيت الله فريد اراكي، شنيدم.